در این پست اشعاری به مناسبت نیمه شعبان قرار داده شده است که امیدواریم لذت ببرید.
مژده اي دل که شب نيمه شعبان آمد
بر تن مرده و بي جان جهان جان آمد
بانگ تکبير نگردرهمه عالم بر پاست
همه گويند مگر جلوه يزدان آمد
اززمين نوربه بالا رود امشب زيرا
نور خورشيد امامت همه تابان آمد
قائم آل محمد (عج)گل گلزار رسول
حجه بن الحسن (عج)آن مظهر ايمان آمد
برای مشاهده اشعار به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
اشعار مخصوص نیمه شعبان :
بده ساقی می باقی به عشق خسرو خوبان
بزن مطرب نی و بربط كه آمد نیمه شعبان
قدر قدرت شهی آمد، علی فطرت، مهی آمد
بده ساقی می باقی به عشق خسرو خوبان
بزن مطرب نی و بربط كه آمد نیمه شعبان
قدر قدرت شهی آمد، علی فطرت، مهی آمد
چه قدرت، قدرت مطلق، چه فطرت، فطرت یزدان
تولد یافت مولودی ز امر قادر یكتا
كه از نور جمال او جهان شد روضه رضوان
خطش مشكین و لب غنچه، رخش زیبا قدش فتنه
چه قامت، قامت رعنا، چه صورت، صورت رخشان
زچشم و روی نیكویش توانم اینقدر گویم
كه رویش قبلهی دلها و چشمش چشمهی حیوان
زلطف و رحمتش باشد، زبان الكن، قلم عاجز
چه لطفی، لطف بیمنت، چه یاری،یاور یاران
بگو از من تو ای ساقی بآن سرو سهی بالا
توئی آقا، توئی مولا، بخلق عالم امكان
بجانم او بود، جانانكه جان عالمش قربان
بدردم او بود درمان، چه دردی، درد بیدرمان
توئی سرور، توئی رهبر، توئی نوباوه حیدر
توئی سلطان بحر و برّ، ولی حضرت سبحان
توئی لطف و توئی جود و توئی رحم و توئی رحمت
توئی دریای بخشایش، توئی فیض و توئی احسان
توئی علم و توئی عالم، توئی حلم و توئی دانش
توئی دُرّ و توئی گوهر، توئی لؤلؤ توئی مرجان
توئی محرم، توئی همدم، توئی فخر بنی آدم
توئی یار و توئی یاور، توئی غمخوار غمخواران
تویئ شاخص، توئی شامخ، توئی شافع، توئی راكع
توئی قائم، توئی غائب، توئی پیدا، توئی پنهان
بود مهدی تو را نام و بود شهرت تو را هادی
توئی مهر و توئی ماه و توئی خورشید نور افشان
توئی عدل و توئی عادل، توئی عقل و توئی عاقل
توئی فضل و توئی فاضل، توئی شاهنشه خوبان
كلام نغز و دلجویت بود شیرین و روح افزا
چرا؟ چونكه توئی ناطق، چه ناطق؟ ناطق قرآن
ز درد انتظارت جای اشك از دیده خونبارم
شتابی كن كه رفت ای شه زكف دین و زدل ایمان
ترا از جان و دل چا كرد و صد عیسی، دو صد موسی
كنیز درگهت حور و فلك عبد و ملك دربان
زبان را جای گویایی نباشد بهر ژولیده
چرا؟ چونكه نباشد گفتن مدح تو شه آسان
حسن فرح بخشیان (ژولیدهی نیشابوری)
این بشارت به دل از غیب بسی میآید که به یاری جهان دادرسی میآید
رهزنان ره دین را عسسی میآید مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
دوشم این مژده رسید از ملک العرش به گوش کز غم هجر مکن شکوه و افغان و خروش
کاید از پرده برون پادشه برقع پوش از غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریادرسی میآید
نوگل گلشن نرگس که برش گل چون خس آید از پیش و مسیحا پی یاری از پس
شمع رویش سبب گرمی بزم همه کس ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی اینجا به امید قبسی میآید
ای شه دین که به غیر تو دگر یاری نیست جز تا ما را به جهان سرور و سالاری نیست
گرم ماننده بازار تو بازاری نیست هیچکس نیست که در کوی تواش کاری نیست
هر کس اینجا به طریق هوسی میآید
یار در پرده و از پرده برون بس غوغاست همه کس دلبر نادیده خود را جویاست
نقطه دایره کون و مکان ناپیداست کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
اینقدر هست که بانگ جرسی میآید
خوشدلا خوشدلی شیعه بود در شعبان که بود مطلع آن ماه هدی نیمه آن
بهر صید دل ما میرسد آن شاه زمان یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
خوشدل تهرانی
الا یا ایها العالم بیارائید محفلها
كه آمد نیمهی شعبان و حل گردید مشكلها
هزاران كشتی شادی زده پهلو به ساحلها
ببندد كاروان غم به سوی گور محملها
بیا ساقی لبالب كن زمی پیمانه دل را
كه از گلبانگ جاء الحق فراری گشت باطلها
احد با میم پیوند اخوت بست و احمد شد
گل نرجس شكوفا گشت و هم نام محمد شد
قلم در دست من امشب نوای دیگری دارد
سخن در طبع من قدر و بهای دیگری دارد
لبم بر ذكر حق حمد و ثنای دیگری دارد
دلم شوق لقای دلربای دیگری دارد
فضای سامرا حال و هوای دیگری دارد
زمین و آسمان امشب صفای دیگری دارد
احد با میم پیوند اُخوت بست و احمد شد
گل نرجس شكوفا گشت و هم نام محمد شد
بیا در بزم ما ای دل ببین قدرت نمائی را
زخود بیگانه شو دریاب فیض آشنایی را
مهیای گدائی كن تو كشكول گدائی را
زیمن مقدم مهدی ببین لطف خدائی را
بگردش آر، ای ساقی تو آن جام طلائی را
كه نوشم باده و گویم حدیث دل ربائی را
حسن فرح بخشیان (ژولیدهی نیشابوری)
اشعارنیمه شعبان
اللهم عجل الولیک الفرج
کسی میآید
کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته
به سر میآید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته
ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته
نیمه شعبان سرود زندگی است نیمه شعبان فرار از بردگی است
نیمه شعبان سلامی از خــــدا بر همه افراد شهر بنــدگی است
نیمه شعبان امیــــد خستگان مقصدیبرجادههایخستگیاست
نیمه شعبان چو كالائی گــران نوبـر بـازارهـای كهنهگی است
نیمه شعبان چو حصنی استـوار قلعهای با سردر همبستگی است
نیمه شعبان چنــان یك سرپناه آخرین امید در بیچـارگی است
نیمه شعبان به سـان مشعــلی در افقهای سیاه زندگــی است
نیمه شعبـان بـرای مسـلمـین سـالـروز خلقت آزادگـی است
نیمه شعبان بـرای دین حــق بیرقی بر قلّـهء دلـدادگـی است
نیمه شعبان سر آغــاز فـرج برسپاه مسلمین آمــادگـی است
نیمــه شعبان بـه سـان دشمنی بهر بیدردیّ واشرفزادگی است
نیمه شعبان غدیر و بعثت است جلوهء خم در كمال سادگی است
نیمهشعبان چو خورشیدی منیر نوربخش عمر ظلمت دیدگی است
نیمهشعبان نهیك روزاست وبس بلكه با تـاریخ در پیوستگی است
نیمه شعبان،خدا داند كه چیست بر ثُـرائی قدر آن در تیرگی است
ما نمیدانیم و نمیتوانیم شکر این نعمت را چگونه بجای بیاوریم که گِل ما را از باقی ماندة گلِ حضرت مهدی «روحی و ارواح العالمین له الفدا» سرشتهاند.
ما خودمان خوب میدانیم که این عشق را به ما دادهاند و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ما را از میان همة بندگان خدای سبحان را صلا زده است و سر سفرة کریمانة خویش نشانده است.
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم؟
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایة لطفی به سروقتِ من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گُل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وَقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گُذر از دست رقیبان نتوان کرد به کُویت
مگر آن وقت که در سایة زنهار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من ای قبلة خوبان!
چون نباشند؟ که من، عاشق دیدار تو باشم
من چه شایستة آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
در پی پاسخ به این پرسش بودهایم که: ما کی؟ کجا؟ و چگونه؟ به شرف این عشق نایل آمدهایم؟ جواب آن بود که در واقعهای به نام «عشق غایبانه» و در عالم ارواح، ما عاشق آفریده شدیم و ماجرای این عشقِ غایبانه تا عالم ناسوت کشیده شده است.
در خصوص ابعاد مختلفِ عشق غایبانه، سخنها بسیار گفتهایم و امروز کلام خودمان را در این باره به حول و قوة الهی، ادامه میدهیم.
جذبة حضرت معشوق پرده نشین عجل الله تعالی فرجه الشریف:
یکی دیگر از ابعادِ عشقِ غایبانه، «جذبة نامرئیِ» حضرت دلدار «روحی وله الفدا» است. «جذبه» را اهل معنا، گاه «کشش» میگویند؛ و گاهی «برقِ عشق» و گاهی هم «کمند نامرئی» یار.
جناب حافظ که ـ خود از مجذوبانِ امام زمان «سلام الله علیه» است ـ «جذبه» را در برخی از ابیات عرضی و قدسی خود، «برقِ عشق» نامیده است:
دیدی ای دل که غمِ عشق دگر باره چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد؟
برقی از منزل لیلی بدرخشید «سحر»
وه که با خرمن مجنونِ دل افگار چه کرد؟
برقِ عشق، آتش غم در دلِ حافظ زد و سخوت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد؟
منبع :
عشق جاودان
بیتوته